[خلسه ِ معلق]



مربی رانندگی ام امروز کلافه شده بود هیچ دست اندازی را نمیگرفتم اخرسر تذکر داد که اگه یه باردیگه اینطوری بری روی چاله ها باید زیر بندی ماشینمو کلا از اول عوض کنم من؟ مهم نبود اونقدر اشفته بودم برای شب قبلش که تنها چیزی مهم نبود داغون شدن زیر بندی ماشین مربی رانندگی بود که پول میگرفت تا من یاد بگیرم! سعی میکردم مرور کنم نفس عمیق کلاچ(ج) ؟ دنده یک ترمز گاز راهنمای سمت راست دنده عقب چرخش فرمان نفس عمیق تمرکز خاموش شدن ماشین زنگ خوردن گوشی ام صدای اس ام اس های زیادی که میرسیدند و من فقط پامو محکم تر روی پدال فشار میدادم تذکر مربی که بیشتر از هشتاد تا نرو خسته بودم و این خستگی رو توی خودم حس میکردم داشت یادم میرفت اولین درس18سالگیم این بود که هیچ بدست اوردن و بدست نیوردنی قرارنیست تورو ازار بده ولی من بعد از سرگذروندن بدترین روزای زندگیم دوباره کم کم داشتم حس میکردم کم اوردم کمربند لعنتی اذیتم میکرد نور شدید افتاب خاموش شدن ماشین وقتی کامیونی با سرعت از پشت نزدیکمون میشد  هیچوقت اینقدر رانندگی واسم ازار دهنده نبود چندبار توی جاده نشسته بودم ولی اینقدر اشفته بودم که یادم میرفت پامو از روی گاز برندارم ماشین خاموش میشد! و من سعی میکردم اعتماد به نفسمو بدست بیارم دوباره شروع کنم، اعتماد به نفس تنهاچیزیه که از اول زندگیم نداشتم نه توی بچگی نه الان‌ وقتی به بعضی روزای بچگیم فکرمیکنم که چقدر از نداشتن اعتماد به نفس رنج بردم و چه وقتایی حرفامو قورت دادم ازار میبینم و هیچ کاری واسه خودم از دستم برنمیاد، جلوی خونمون از ماشین پیاده میشم با مربی خداحافظی سر سری میکنم و گوشیمو میبینم "دوازده تماس از دست رفته"  حس میکنم تحمل تلفنی صحبت کردن را ندارم توضیح دادن داد زدن تحمل هیچ چیو نداشتم، توی حیاط میشینم تک تک دونه های عرق روی تنم حس میکنم یه لحظه از مغزم رد میشه کاش نیومده بودم خونه! فاجعه است! اجازه نمیدم این افکار بیشتر پیشروی کنن میرم داخل خونه بلند اعلام میکنم میخوام بخوابم . سرم روی بالشت میزارم پیامی سند میکنم و چشم هام که گرم میشه صدای گوشی میاد یک ساعت گذشته جواب نلفن میدم همه چی حل میشه تقریبا! تلفن قطع میکنم حس میکنم اشتباه کردم جدیدا بیشتر ازینکه میل به درست کردن روابطم داشته باشم دوست دارم همه چیو رهاکنم و برم اونقدر دور که با هیچکس ارتباطی نتونم بگیرم ادمای مجازی بیشتر کلافه ام میکنند دلیلی واسه ارتباط گرفتن ندارم باهاشون و اینکه فلانی احساس مسولیت میکند و هرشب به من پیام میدهد بیشترکلافه میشوم سین میکنم جواب نمیدم ، پیام بعدی راهم سین میکنم جواب نمیدم شاید از بی حوصلگی نباشد فقط حس میکنم به کسی مربوط نیست من حالم خوب است یا نه، دیشب که در جواب پیام فلانی گفتم خوبم گفت مطمن باشم؟تایپ کردم مطمن نباشی چه غلطی میخوای کنی یا چه غلطی میتونی کنی؟ سند نکردم صحفه چت پاک کردم این حجم از عصبی بودن عجیب نیست داخل من ، ادمای خیلی نزدیکم عادت دارن به این عصبی بودن جواب دادنهای مزخرف، ولی خودم دیگه عادت ندارم به این ادم دوستش ندارم ازینکه هرکاری میکنم برخلاف اونچه هست تصمیم داشتم عاصی شدم من قرارنبود همه چیو درست کنم من قراربود همه چیو نابود کنم من قرارنبود با دیدن اون دوازده تماس از دست رفته پیامی بفرستم روی پیشونیم میزنم حس میکنم اگه یکم بیشتر حرص بخورم واقعا میپاشم روی در دیوارازینکه به همه میگم بله انتخاب رشته کردم عصبی میشوم از پرسیدن رتبه ام بیشتر عصبی میشم از دروغی به همه میگم خیلی بیشتر عصبی میشم دوست دارم این برهه انتخاب رشته تموم بشه تا بتونم واسه زندگیم تصمیم بگیرم ، شاید یه دفه ادم خوب قصه خودم باشم نه ادم خوب قصه بقیه من همیشه سعی کردم واسه بقیه خودموخوب نشون بدم ولی هیچوقت جلوی خودم رو سفید نبودم من بعد از دوتا ادم نفر سومیم که خودمو بیشتر از همه اذیت کردمولی بهتره تمومش کنم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها